سگ لاغرى كه هر شب تكه اى از ماه را مى خورد
- Maryam Davari
- Nov 14, 2022
- 1 min read
انعكاس ماه را در ليوان هايمان مى چرخانيم و نور مى تابد در چشم سگ لاغرى كه آنسوى نرده ها زوزه مى كشد. تلو تلو خوران مى خنديديم و نرده هاى باغ تضمين شجاعتمان است؛ در خانه اى كه ماه عريانش مى كند و رودخانه در آغوشش مى كشد...
تلفن همينطور تا صبح زنگ مى زند و ما تا صبح از سرما و ترس هاى جور واجور سگ لرز مى زنيم و در لذتى كوچك غرق مى شويم... غروب بعد جنازه مان در رودخانه پيدا مى شود، با لبخندى كه ماه را كور مى كند، در كنار خانه اى لرزان كه غم را آبستن است...
ما را بگو كه فكر مى كرديم تا لنگ ظهر خوابيده ايم و آفتاب فراموشمان كرده است!
نگو كه غرق شده ايم! نگو كه آفتاب آبمان كرده و به رودخانه ريخته ايم! نگو كه استخوان هايمان را سگ خورده است! نگو كه از ما تنها ترس مانده و چند عشق ناتمام در اتاق زير شيروانى خانه اى كه تلفنش هى زنگ مى زند، نرده هايش هى زنگ مى زند، زنگ درش اما هيچگاه زنگ نمى زند...
عيبى ندارد، ما حالا بر روى چشم كور ماه ايستاده ايم و به رودخانه و خانه و آن سگ لاغر مى خنديم...
Comments